فهرست مطالب
مکالمه کمی بیش از یک ساعت با طعم من بیشتر می خواهم به پایان رسید. از هر دو سو. دونا جاسیرا و این خبرنگار تمایلی به قطع تلفن نداشتند. به سختی می توان نثر را با فردی که آنقدر از زندگی هیجان زده است به پایان برد.
Jacira Roque de Oliveira مادر Catia، Catiane و تهیه کنندگان و خواننده های رپ Emicida و Evandro Fióti است. این کمترین چیزی است که در حال حاضر اهمیت دارد، زیرا این زن سیاهپوست با رویاهای بی انضباط و ریشه در حومه منطقه شمالی سائوپائولو بالاخره صحبت می کند و شنیده می شود. با لبخندی بر لب، او با خوشحالی احساسات ناشی از عرضه کتاب مورد انتظار را بازگو می کند. زندگینامه کافه (بهترین عنوان غیرممکن)، اولین عنوان در دوران نویسندگی او، جاسیرا را به جهانیان نشان میدهد که از اختراع مجدد از طریق خودشناسی و فرهنگ نمیترسید.
"من احساس یک پیروزی بزرگ می کنم. می توانم بگویم که این چرخه را می بندد. اما اینطور نیست. این یک چرخه باز است. دنیای جدیدی که برای من آغاز می شود. یک امکان جدید من تمام عمرم سخت جنگیدم تا این شناخت را به دست بیاورم. و او اکنون می رسد، در حالی که من کاملاً از همه چیزهایی که هستم آگاه هستم. در زمانهای دیگر، من کاملاً از اینکه یک زن سیاهپوست هستم آگاه نبودم. ، پیرامونی و آن می تواند برای خود صحبت کند . من احساس می کنم کامل شده ام و با جهنم میل به انجام آن دارمادامه دهید» .
دونا جاسیرا از طریق اصل و نسبش خود را دوباره اختراع کرد
دیدن صحبت های دونا جاسیرا بسیار خوب است. یک زن سیاه پوست از حاشیه، او مجبور شد برای روشن نگه داشتن شعله پایداری بسیار بجنگد. او در نمایشگاه کار می کرد، به عنوان خدمتکار و تجربه "رنج فحشا از خواستن نوشتن و ناتوانی". جاسیرا در مورد توانایی خود می دانست، اما با عدم حمایت همسالان خود مواجه شد.
“ می بینید که فرزندانم مرا نجات دادند . مردم هرگز منتظر نمی مانند 4 بچه کار من را خیلی تحریک می کنند. همسالان من خیلی جراتم را ندارند. این خیلی بد است که از اطرافیان و برخی گروهها وقتی میبینند فردی همنام تلاش میکند تا کیفیت کار را مطرح کند یا نشان دهد، آن را زیر سوال میبرند یا نگاهی نارضایتی میاندازند. من یک زندگی با آن مشخص شده است.
همچنین ببینید: دارکوب برنده سری جدید ویژه یوتیوب خواهد شد– مل دوارته سکوت سکولار معادن سیاه را می شکند: "زنان زیبا کسانی هستند که باید بجنگند!"
– زنان سیاه پوست متحد می شوند. برای مراقبت از سلامت روان: "سیاه بودن زندگی در رنج روانی است"
- نامزدی کنسیسائو اواریستو برای ABL تأیید روشنفکر سیاه پوست است
نویسنده در صومعه بزرگ شد. «من از یک صومعه جدایی گذر کردم، خیلی کتک خوردم. مردم در حمام ما را تنبیه می کردند» . این تجربه باعث ایجاد احساس انزجار از محیط مدرسه شد. در کافه، نویسندهدوره ای را به یاد می آورد که ویژگی اجباری یادگیری چیزها را به روش سخت آشکار می کرد.
«کافه» اولین کتاب از بسیاری از کتاب های امیسیدا و مادر فیوتی است
در داخل کتاب، من درباره کودکی ام صحبت می کنم. از اکتشافاتی که با خودم آوردم. وقتی وارد مدرسه شدم، همانطور که چیزهای دیگر را می دانم، کاهش می یابد. دانش دیگر هدیه ام را غرق کرد. من از مدرسه متنفرم، چون دیدم برای همه چیزهایی که باید طی کنم، فکر نمیکردم. کودکی است که سرشار از دانش شده است. من آدم بسیار کنجکاویی بودم، اگر در کودکی شناخت کاملی از گیاهان و حیوانات داشتم، در نوجوانی هیچ چیز نمی دانستم. از شنیدن این همه، "این مزخرف است"، "تو احمقی". من نمی توانم حفظ کنم، نارساخوانی دارم. من فقط آنچه را که بازی می کنم به یاد می آورم .
مانند اکثر کودکانی که در گهواره های کمتر مورد علاقه متولد می شوند، دونا جاسیرا احساس خشم را در خود ایجاد کرد. یک نویسنده خودآموخته، او در 13 سالگی خانه را ترک کرد. عناصری که در طول 54 سال زندگی بدون ماساژ هضم شده اند.
«کتاب همه چیز را درباره من نمی گوید. من چهار کتاب دیگر نوشته ام. از چهار مرحله زندگی من تکرار می کنم، اینها بقایای استعمار هستند که همزیستی را از بین می برند. فکر می کردم مادرم مرا دوست ندارد، اما او دو شغل داشت. من دید دیگری داشتم. یک دیدگاه ساده لوحانه» ، او اشاره می کند.
با این همه چمدان، او به آن مراجعه می کنددر عین حال از تربیت فرزند امروزی انتقاد می کند. در زمان بحث های داغ در مورد مدارس با یا بدون مهمانی، دونا جاسیرا راه حل پیچیده ای را با سادگی ارائه می دهد. آنها را با دوره ها، چیزها پر می کنند. حق بچه را درو می کنند. کمبود یا زیاده روی پول مشکل بزرگی نیست. مشکل بزرگ عدم توجه است. هر کس کتاب را بخواند می بیند که داستان در تولد 13 سالگی من به پایان می رسد. در 13 سالگی دیدم خانه ام دیگر کار نمی کند. من با عصبانیت رفتم” .
شفای اجداد، معنویت و سلامت روان
زندگی تغییر کرده است. خیلی «فرزندانم مرا نجات دادند» ، او می گوید. با این حال، آیا چنین دستاوردی در آگاهی بدون شهامت زندگی امکان پذیر است؟ او میگوید این چهار کودک برای انتقال به مراکز فرهنگی و تبادل تجربیات با افرادی که زندگی را با چشمهای متفاوتی میدیدند، مهم بودند. یکدلی. موضوع شایسته سالاری نیست. فرصت است.
"خانه من به این هسته اطلاعات در پیرامون تبدیل شده است"
بدون پول شما در جهنم هستید. رازی را به شما می گویم، من قبلاً فقط سوار اتوبوس می شدم و الان خدا را شکر می توانم سوار اوبر شوم. سوار شدن به اتوبوس وحشتناک است، همه چیز بد است. بچه ها، ای کاش یک هواپیمای اوبر وجود داشت (می خندد). من بین همسالانم زندگی می کنم. این همه یکسان است. چیزی نیست برو با هواپیما ببین ما نیاز به بهبود داریمزندگی، چیزی است که همه ما می خواهیم، یک زندگی بهتر. معنویت من را شارژ کرد. تا الان که سرو می شد، زمان شروع خدمت رسیده است. لعنتی، من چیزهای زیادی برای آموزش دارم. پیش نویس ها را از سبد خارج کردم .
صحبت از معنویت، از طریق رویارویی مجدد با ادیان آفریقایی بود که دونا جاسیرا آینده ای متفاوت را متصور شد.
من به یک چیز اعتقاد دارم که از ما محافظت می کند. من به جنبه مذهبی خودم اعتقاد دارم. تو برو، این مأموریت توست. هر روز چیزی درونم هست. که مرا به هم می زند. Iansã است. او باعث می شود از رختخواب بلند شوم، از افسردگی. این ماموریت است. من زمان زیادی را در کاردسیزم گذراندم. در آن زمان، چیزی دیدم که مرا در آنجا نگه داشت، دانشی وجود داشت که از آن لذت می برم. اما اکنون، آلن کاردک فقط فردی بود که مانند دیگران از برده داری حمایت می کرد. به همین دلیل معنویت گرایی را می شناسد. دلم به هم خورد جهل با ما چه می کند و چه مسیرهایی را برای ما طی می کند.
به گفته دونا جاسیرا، سلامت روان شامل تغذیه سالم است
ایجاد سلامت روان توسط حفظ می شود. فرهنگ. و جاسیرا به خوبی می فهمد. خانه در Vila Nova Cachoeirinha صحنه جلساتی است که به ثمر می رسند. صنایع دستی، محافل گفتگو در مورد نژادپرستی، سلامت زنان سیاه پوست. اینها نکاتی است که این نویسنده 54 ساله مطرح کرده است.
«خانه من فضایی برای کاشت دارد. فضای دیگری برای تعامل گریوت. من دنبال می کنمادبیات و گیاه را مشاهده کنید. این یک رصدخانه گیاهی است. بچه های من چیزها را با بو نمی دانند. باید بو بدهد. باید آن را برداری، برگ را بشناسی. افرادی که به خانه می آیند شروع به شناخت آن چیز می کنند، حسی که به زندگی معنا می بخشد ” .
– کلاید مورگان، پسر گاندی که در ایالات متحده آمریکا به دنیا آمد، اما همه چیز را در باهیا یاد گرفت
– بردن اسکار یک چیز سیاه است. سخنرانی شگفت انگیز و تاریخی اسپایک لی
– قهرمان مطلق، مانگوئیرا برزیل را تمجید می کند که در مدرسه به شما یاد نداده اند
دونا جاسیرا دشواری ساختن را درک می کند. یک رابطه در حاشیه اگرچه این یک زمینه بی پایان خلاقیت است، پیچیدگی روزمره مسئول برخی از مواضع مورد انتقاد او است. با حساسیت یک هنرمند، جاسیرا می داند که چگونه پرورش دهد.
برادران سیاه پوست و کسانی که در این تنوع هستند که ما می خواهیم ظهور کنیم. نامردی با استعمار در ما کاشته شد. ایده مرد سیاهپوست بوچال که فقط می داند چگونه اشیاء را حمل کند و اطاعت کند. زن، همجنسگرا، افرادی که مشکلات حرکتی دارند. این افراد همیشه پست دیده شده اند. اگر شما آن را ناتوان می دانید، این یک بیماری است. شخص به من نگاه می کند و می بیند که من تکامل یافته ام. او باید تکامل یابد، اما نمی خواهد. او می خواهد مرا با خودش پایین بکشد. این وحشتناک است، مسیرهای من به اعتیاد به الکل منتهی شد، مسیرهایی که نمیخواستم از آنها بروم. آن چیزی که می گویند، "بیا،بیا بنوشیم، لذت ببریم. این کار حمل من را بسیار به تاخیر انداخت. می گویم متشکرم و آنها را همان جا که هستند رها می کنم. به همین دلیل شروع به برگزاری جلسات در خانه کردم. اگرچه من نمی دانم این افراد هستند، اما می دانم که آنها از کاری که من انجام می دهم حمایت می کنند .
اوه، سلامت روان شامل گیاهان نیز می شود
و در مورد اصل و نسب چطور؟ دونا جاسیرا سیاهپوست است، اما مانند اکثر افرادی که پوست شبانه دارند، برای مدت طولانی این وضعیت را انکار میکرد. نتیجه نژادپرستی نه چندان ظریفی که در جامعه برزیل رخنه کرده است.
«11 سال است که توانسته ام خود را سیاه پوست بنامم. می دانستم مشکلی در من وجود دارد، اما در محیطی که اطلاعات به دستم نمی رسد، نمی دانستم چیست. من همیشه خودم را قهوه ای می دانستم. که سیاه نیست. خانه من هرگز مشکلات اقتصادی عمده ای نداشته است. غیبت مادرم بود که خیلی کار می کرد اما خانه مهمانی بود. زیبا” .
مفهوم ساخت و ساز جمعی را به خاطر دارید؟ از رویارویی با هنر و فرهنگ برای دونا جاسیرا جوانه زد و میوه داد. به دلیل رفت و آمد به مراکز فرهنگی در مرکز و منطقه شمالی سائوپائولو بود که امروز با غرور از عناصر تشکیل دهنده جهان سیاه به سینه می زند.
به یک مرکز مطالعاتی به نام Cachoeira رسیدم. یک انجمن تحقیقاتی که در آن خودم را به عنوان یک سیاه پوست دیدم. من گروه هایی مانند Ilú Obá de Min را پیدا کردم - زنان سیاه پوستی که درام می نوازند. من پیدا کردمهمچنین زنان مسن تر، مانند گیلدا دا زونا لسته. زنانی که موهای خود را صاف نمی کنند. خودم را بیرون از کادر دیدم. قبل از Cachoeira، من انجیلی، بودایی بودم و آنها فکر می کردند که طبل مجازات است. من باید از شر آن فکر خلاص می شدم تا هسته سیاه پوستان مقاوم و اطرافم را بپذیرم. میخواستم قبول بشم من به این کلیساها رفتم که فکر می کردم قبول شوم. من ایده های انقلابی دارم که باعث ترس مردم می شود. امروز، من در مرکز Cachoeira، در Ilú Obá و در Aparelha Luzia هستم. مکان افرادی که اجازه می دهند فکر جاری شود .
"ببین، فرزندانم مرا نجات دادند"
قبلاً گفتم که دونا جاسیرا بیان واقعی زندگی است ? همانطور که مطمئن هستم بعد از این مقاله دوست داشتید کافه ها را بخوانید، آماده شوید، چیزهای بیشتری در راه است.
"کتاب دوم بسیار سرگرم کننده خواهد بود. خوشحال بودم و نمی دانستم. ببینید، من در واقع 15 کتاب نوشته شده ام. در 54 سال، مروری بر ازدواج اول، ازدواج دوم، بازگشت به مدرسه و ورود بزرگ معنویت کردم» .
همچنین ببینید: Lily Lumière: 5 کنجکاوی که عطر درخشان O Boticário را بسیار خاص می کنداگر هنوز متقاعد نشده اید، دونا جاسیرا یک اسپویل دیگر درباره داستان [که در کتاب بعدی خواهد بود] در پشت صحنه آهنگ Mãe ارائه می دهد.
او [Emicida] اولین فرزند پسر بود، شادی پدر. زمان تولد او، لحظه زایمان. متن بسیار بزرگ است و هر کسی که کتاب بعدی را بخرد، آن را خواهد داشتلطف برای دانستن همه چیز ماجرای تولدش را گفتم. این چیزی بود که خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد. تولد فرزندانم. بسیاری از مردم فکر می کنند که لئاندرو قسمتی را که من در مورد آن صحبت می کنم نوشته است. اما نه، این یک نویسنده است. نیازی به طرح بزرگ ندارد. چیزی که حتی به من حمله می کند این است که فرد می گوید "وای، این متن هایی که Emicida برای شما می نویسد". من می گویم، وای، مردم نمی توانند بفهمند که این فقط زندگی است. تجربه. چیزی نیست که لئاندرو برای من بنویسد. ما باید برای کاری که انجام می دهیم شناخته شویم.
Jeez Dona Jacira! مادر چهار فرزند گواه زنده ای است که همانطور که کریولو می گوید، هنوز زمان باقی است. در واقع، مردم بد نیستند، آنها فقط گم شده اند. خیابان ما هستیم، نه؟